غم و درده برادر مرده را .....

همه داستان های کوتاه من

همه داستان های من شامل قصه های کوتاه ، قصه های کودک و مقالات مارکتینگ

غم و درده برادر مرده را .....

صلاح الدین احمد لواسانی
همه داستان های کوتاه من همه داستان های من شامل قصه های کوتاه ، قصه های کودک و مقالات مارکتینگ

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

غم و درده برادر مرده را .....

نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

*******************************

سال 59  بود اواسط اردیبهشت ..........  خبرآوردن  که منصور  برادرمحسن و هرمز دوتا از رفقای خیلی صمیمون که خلبان نیروی هوایی بود  .......  هواپیماش رو زدن و شهیدشده ....... خب اون روزها اون خلبان منصور ایده آل همه بچه های محل بود. همه یه جورایی آرزوهاشون رو توی قد و قامت اون میدیدن ، بخصوص که قبلا چند بار دیگر هم هواپیماش رو زده بودن و اون با استادی و رشادت تمام .هواپیماش رو توی ایران نشونده بود .....

اول خبر را باور نکردیم.........اماوقتی جنازه رو آوردند .....دیگه جای تردید نبود ......... اون بازهم به هرتیب بود خودش روبه خاک ایران رسونده بود . اما این باردیگه با آسیب های زیادی که دیده بود...... نتونست جون سالم بدر ببره.

بهر صورت جمعیت زیادی برای تشییع به بهشت زهرا اومدن ...... موقع برگشت  قرارشد . همراه محسن و چند تا از بچه ها با وانت تجهیزات سریعترخودمون را به خونه برسونیم ویه چیزایی روآماده کنیم برای مردم که می اومدند برای تسلی دادن ......

پشت وانت ایستاده بودیم که باد خنک بخوره توی صورتمون تا کمی خنک بشیم و شوک وارده رو هضم کنیم ....... دیدم محسن صورتش روگرفته توی دوتا دستاش و داره گریه می کنه..........

با تکان هایی که ماشین یدلیل  سرعت می خورد ،  به زحمت بطرفش رفتم و بغلش کردم وسرشروگذاشت رویشونه ام  ،برای تسلی دادن آروم درگوشش گفتم : ......... محسن ....... می فهمم چی می کشی ........... باورکن عمق غمت رو درک می کنم.

سرش رو ازشونه ام برداشت وگفت ..........  نه ، ..........  نه  میتونی بفهمی ونه درک کنی ....... کمی  یکه خورده و ناراحت شدم ..... من واقعا" وعمیقا" ناراحت بودم ازاین ماجرا ......  اما دوستم محسن می گفت..... نمیفهمم این غصه یعنی چی؟

این گذشت ....... تمام اون هفته رو درگیر مراسم  منصور بودیم.

شب هفت تموم شد وهر کیرفتسراغ کارش ........... منم رفتم خونه ...........  صبح فردا  آماده رفتن دنبال کارهام بودم . که درخونه رو زدن ......  نزدیکترین فرد به در من بودم ،  پس رفتم و در را باز کردم ........  یک  افسر ارتش پشت در بود ........  سلام کرد  ، جواب دادم  .....

گفت: منزل آقای ..........

گفتم بله ..........

گفت شما اقای سعید....... چه نسبتی دارید؟

گفتم :  برادر بزرگترش هستم ............ خودش سربازه ..........  نیست .......

گفت :میدونم ........

 بعداز کلی این پا اون پا کردن  ......... و سبک و سنگین کردن ،  بالاخره گفت که سعید برادرم  به شهادت رسیده ........

نیم ساعت نشده همه برو  بچه ها که تا دیروز  دنبال  مراسم  منصوربودن  ،  توی خونه ما جمع شدن ......... محسن هم قاطیشون بود  ...........

اومد و من و بغل کرد و گفت : در گوشم گفت : حالا میفهمی ....... حالا میفهمی ......

یاد این شعر افتادم.

غم و درد برادر مرده را تنها برادر مرده می داند .

پایان

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: غم و درد برادر مرده را

تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394 | 21:27 | نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.