غم و درده برادر مرده را .....
همه داستان های من شامل قصه های کوتاه ، قصه های کودک و مقالات مارکتینگ
غم و درده برادر مرده را .....
یک شنبه 17 آبان 1394 ساعت 21:27 | بازدید : 197 | نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی | ( نظرات )

نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

*******************************

سال 59  بود اواسط اردیبهشت ..........  خبرآوردن  که منصور  برادرمحسن و هرمز دوتا از رفقای خیلی صمیمون که خلبان نیروی هوایی بود  .......  هواپیماش رو زدن و شهیدشده ....... خب اون روزها اون خلبان منصور ایده آل همه بچه های محل بود. همه یه جورایی آرزوهاشون رو توی قد و قامت اون میدیدن ، بخصوص که قبلا چند بار دیگر هم هواپیماش رو زده بودن و اون با استادی و رشادت تمام .هواپیماش رو توی ایران نشونده بود .....

اول خبر را باور نکردیم.........اماوقتی جنازه رو آوردند .....دیگه جای تردید نبود ......... اون بازهم به هرتیب بود خودش روبه خاک ایران رسونده بود . اما این باردیگه با آسیب های زیادی که دیده بود...... نتونست جون سالم بدر ببره.

بهر صورت جمعیت زیادی برای تشییع به بهشت زهرا اومدن ...... موقع برگشت  قرارشد . همراه محسن و چند تا از بچه ها با وانت تجهیزات سریعترخودمون را به خونه برسونیم ویه چیزایی روآماده کنیم برای مردم که می اومدند برای تسلی دادن ......

پشت وانت ایستاده بودیم که باد خنک بخوره توی صورتمون تا کمی خنک بشیم و شوک وارده رو هضم کنیم ....... دیدم محسن صورتش روگرفته توی دوتا دستاش و داره گریه می کنه..........

با تکان هایی که ماشین یدلیل  سرعت می خورد ،  به زحمت بطرفش رفتم و بغلش کردم وسرشروگذاشت رویشونه ام  ،برای تسلی دادن آروم درگوشش گفتم : ......... محسن ....... می فهمم چی می کشی ........... باورکن عمق غمت رو درک می کنم.

سرش رو ازشونه ام برداشت وگفت ..........  نه ، ..........  نه  میتونی بفهمی ونه درک کنی ....... کمی  یکه خورده و ناراحت شدم ..... من واقعا" وعمیقا" ناراحت بودم ازاین ماجرا ......  اما دوستم محسن می گفت..... نمیفهمم این غصه یعنی چی؟

این گذشت ....... تمام اون هفته رو درگیر مراسم  منصور بودیم.

شب هفت تموم شد وهر کیرفتسراغ کارش ........... منم رفتم خونه ...........  صبح فردا  آماده رفتن دنبال کارهام بودم . که درخونه رو زدن ......  نزدیکترین فرد به در من بودم ،  پس رفتم و در را باز کردم ........  یک  افسر ارتش پشت در بود ........  سلام کرد  ، جواب دادم  .....

گفت: منزل آقای ..........

گفتم بله ..........

گفت شما اقای سعید....... چه نسبتی دارید؟

گفتم :  برادر بزرگترش هستم ............ خودش سربازه ..........  نیست .......

گفت :میدونم ........

 بعداز کلی این پا اون پا کردن  ......... و سبک و سنگین کردن ،  بالاخره گفت که سعید برادرم  به شهادت رسیده ........

نیم ساعت نشده همه برو  بچه ها که تا دیروز  دنبال  مراسم  منصوربودن  ،  توی خونه ما جمع شدن ......... محسن هم قاطیشون بود  ...........

اومد و من و بغل کرد و گفت : در گوشم گفت : حالا میفهمی ....... حالا میفهمی ......

یاد این شعر افتادم.

غم و درد برادر مرده را تنها برادر مرده می داند .

پایان

 


موضوعات مرتبط: غم و درد برادر مرده را , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آرشیو مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

تنظیم فونت
       



آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 59
بازدید کل : 16350
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1





كد ماوس


چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 30
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 33
:: بازدید هفته : 36
:: بازدید ماه : 59
:: بازدید سال : 476
:: بازدید کلی : 16350